داستان عشق یا نفرت p3

Nazi Nazi Nazi · 1400/02/17 08:12 · خواندن 2 دقیقه

صلم ظهر بخیر

اومدم پارت بیدم😐

چقد زود پارت میدماا😁

ماشاالله ماشاالله بم بگید ماشاالله صد قل هوالله بم بگید ماشاالله 😂

خب برو ادومه

از زبان مری:

بعدش دیدم صورتش گرفته شد بغض کرد😐

از زبان آدری:

فکر میکردم قبول میکنی عشق منو ولی گه منو قبول نداری چون یه خون آشامم یا اینکه چون ازم متنفری🤒

خیلی گریه کردم رفتم تو اتاقم تو رستوران خیلی بزرگ بود رفتم رو تختش دراز کشیدم و گریه میکردم😭

از زبان مری:

منم ناراحت شدم از کارم و سرم رو پایین انداختم😞رفتم پشت در اتاق آدرین تا ببینم چیکار میکنه یکمی از در رو باز کردم دیدم داره زار زار گریه میکنه(رورو:گریه نکن زار زار میبرمت بازار😁)من:خفه ومیشی یا خفت کنم؟)اوگوقت درشو کانل باز کردم خیلی عجیب بود برعکس در های دیگه اصن صدا نمیداد😲

از زبان آدری:

اشکام رو پاکیدم بعد در همون حالت گفتم چیه نکنه میخوای دل شکسته منو ببینی؟یا میحوای ببینی چجوری غصه میخورم؟یا اینکه میخوای ببینی چجور عذاب میکشم؟

از زیان مری:

نفس عمیقی کشیدم اخم کردم و گفتم آره برای اینا اومدم اومدم کارت رو یسره کنم😐😡

میخوام ببینم دل شکسته ی تو رو میخوام ببینم چجور زجر و عذاب میکشی میخوام ببینم غصه رو چجوری میخوری؟😏

پس اینو بدون اومدم کارتو یسره کنم اصن تو برای چی منو آوردی اینجا که بکشمت؟

از زبان آدری:

آره بکشم بکش منو از این زندگی نفرت انگیز خلاص شم منو بکششششش😭

از زبان مری:

عجب زبونی داریا میدونی اگه بکشمت  خون آشام ها تسلیم میشن و با خاک یکسان میشن اپا من بهت دو سه روزی فرصت میدم تا زنده بمونی یادت نره مرگ تو دست منه😏

رفتم از قصرش بیرون و میخواستم نقشه بکشم تا بتونم اونو گیر بندازم و بکشمش اما هنوزم ناراحت بودم از کاری که کردم😓دلم براش کباب شد اما نه دیگه بهش فکر نمیکنم اون دشمن منه و من باید اونو بکشم 

نقشه کشیدم که نصف شبی وقتی خوابش طولانی شد به لیدی باگ تبدیل شم و مخفیانه به قصر اون برم

انقد دوست دارم جون دادنشو ببینم🙂☺🤩

ولی با خودم گفتم اگه اونو بکشم خب الیسا ناراحت میشه و دیگه با من قهر میکنه تا ابد😐

مونده بودم سر دوراهی اگه بکشم کلا شهر از دست این بدجنس ها خلاص میشه اما الیسا باهام قهر میکنه اما اگر نکشم دوستی منو الیسا برقرار میمونه ولی همچنان خون آشام ها زیاد و زیادتر میشن که کل برلین رو میگیرن😪دو تا دستامو گذاشتم رو سرم و فشارش دادم کلا مغزم هنگ کرده بود😖

رفتم پیش پدرم بهش گفتم که......

این داستان ادامه دارد.....

خب دیگه خیلی شد😐

پارت بعد رو فردا یا شایدم پس فردا بدم بای😊